سلام بهار خاتون!
سلام رستاخیزِ طبیعت!
سلام ماه رویِ زیبا!
سلام کیابیایِ گیتی!
خوش آمدی، صفا آوردی، یک بغل غنچه با خود به همراه داری که!..
زیبایِمن، بهارِ من، به زندگیام خوش آمدی!..
خوب شد که آمدی،ای امیدِ قلبهای نا امید!..
ای فرستادهی خدا،ای فرشتهیِ مهربانی!..
بگذار کمیتو را به آغوش بکشم و عطر تنت را به مشام برسانم!..
آخر از وقتی که آمدی، همه جا را غرقِ شادی و سرور کردی!
هیچ کس سر از پا نمیشناسد. همه با هم در جدل هستند تا تورا مهمانِ خانهشان کنند!
آخر تو بعد از کلی مشکل و بغرنجِ به زندگیمان باز گشتی!..
راستش را بگویم: از همان آغازِ زمستان، از همان دی ماه، منتظرِ آمدنت بودم!
آخر من خشکیدگی گل را نمیپسندم، دوست ندارم برگهای درختان فرو بریزد!
اصلا حالِ دیگری دارد، لحظهی آمدنت که فرا میرسد، اولین چیزی که ندای آمدنت را میدهد، گلهایِ شقایق هستند!
با شادی غنچه میکنند وتو با موسمِ زیبایت آنها را نوازش میکنی.
جانانِ من!
از این حرفها گذشته، چه برایمان آورده ای؟
نمیدانم، خبر داری یانه!
از وقتی که تو رفتی، کمتر خندیدیم! کمتر قلبمان خوشحال شد!
اما دیگر غمها را از قلبمان میزادییم!
چون، بهار خاتون آمده! و یک سبد گلِ معطر باخود پیشکشِ وجودمان خواهد کرد!
عاشق که باشی، یعنی قلبت را به کسی سپردهای که دیوانه وار او را میپرستی!
عاشق که باشی، برایت مهم نیست دلبندت ثروتمند است یانه!
آیا زیباست؟ تحصیل کرده است؟
نه! نه!
معلوم است که این مسائل برایت ارزش چندانی ندارد!..
داستانِ لیلی و مجنون را شنیده ای؟
میگویند مجنون، به قدری دلباخته و شیفتهی که در چشم خود لیلی را همچون هوری بهشتی تصور میکرد!
در حالی که لیلی هیچ زیبایی خاص و خیره کنندهای نداشت!
حرفِ من این است: عاشق که شدی، یار و معشوقهات پیشِ چشمانت همچون پری به نظر میرسد!
بجز زیبایی، بجز عشق، بجز دوست داشتن، نه عیبش را میبینی و نه ایرادهایش را..
میانتان فقط عشق است و عشق!..
واین حقیقت صحت دارد که میگویند: 《عشق کور است!》
پدربزرگم سواد ندارد!
اما انسان شریفی است.
احترام میگذارد، حتی به کوچکتر از خودش!..
مهربان است، با فرزندانش، نوههایش، همسرش، خواهرانش و با همه!..
حرف من این است: بعضیها سواد آنچنانی ندارند، اما انسان شریف و بزرگواری هستند.
معرفت و انسانیت، ربطی به میزان تحصیلات ندارد!
بعضیها چند کلاس هم سواد ندارند، اما میفهمند که احترام چیست، نان حلال چیست، منش چیست، انسانیت چیست!
که اگر اینها به میزان سواد بستگی داشت، بیشتر از نصفِ دنیا انسانهای شریفی بودند!
شاید درس خواندن و یا نخواندمان دستِ خودمان نباشد!
اما عزت و احترام و همینطور ادب و متانتمان، دستِ خودمان است!
بیاید، مقیاسِ شناخت افراد را با میزان سواد آنان، وزن نکنیم..
این موی سفیدم همه از غصه عشق است
عشقی که شده یک طرفه آفت جانم
این آفت جان گشته مراآب حیاتی
هم گشته نفس هم شده است سفرهٔ نانم
این عشق که جاری شده در خونُ رگ من
اکنون هویداست دز شعرُ زبانم
این عشق مرا پیر کندمثل زلیخا
یاآخرازاین عشق بمیرم نمانم
رسوای جهان نیستم افسوس که پنهان
این دل شده عاشق این حال زمانم
ای کاش کلاغی برساند خبراز حال دل من
تا آفت جان را به بِکشم بر تنُ جانم
درباره عفت سعادتی
راه نمای خرید کولر آبی دستیدلتنگ که شدی، زنگ بزن.
دعوا کن، اصلا قهر کن.
ناراحت که شدی، سکوت کن.
حرف نزن، تنبیهش کن.
اما بغض، هرگز!
لعنتی بغض نکن!
آن سیب لعنتی را هر طور که شد، آزادش کن.
نگذار آن بغض در گلویت مانند غده سرطانی بدخیم شود!
چه بغضهای که هیچ گاه سر باز نکردند و در نطفه خفه شدند!..
با وفا باش، مانند سگ!
کاری باش، مانند موریانه!
عاشق باش، مانند کبوتر!
مهربان باش، مانند گوسفند!
ثروتمند ترین آدم روی زمین هم که باشی، اگر عاشق نباشی، تهی دستی بیش نیستی!
اگر کسی نباشد تا هنگام شادی باتو بخندد، هنگام ناراحتی، باتو بگرید.
منفعتش به چیست؟
تعداد صفحات : 0